تا حالا دقت کرده بودی یک ثانیه چقدر طولانیست؟

مثل یک ثانیه ندیدنت.

مثل یک ثانیه که ندانم کجای این شهری و چقدر دور یا نزدیکی.

مثل یک ثانیه دلتنگ خنده ات شدن.

آه عزیزترینم.

چقدر دنیا بدون تو تغییر میکند.

وقتی از همکلاسی ها جدا شدم و ناخوداگاه دستم رفت روی دکمه ای به تو زنگ بزنم تازه فهمیدم تمام ذهنم پر از تو شده.

مردی که حالا بخشی از وجود من است.

شیرینی خاطراتم. و امیدِ زندگی کردنم.

دلم را خوش کرده بودم این بار بیشتر طاقت میاورم.

اما عزیزکم، خیالت تخت. چند ساعت دوری از تو برای زمین خوردن این دختر نازک نارنجی کافیست.

کافیست تا پاهایش دوباره دنیا را متر کنند به امید نزدیک شدن به تو.

اما اینبار این دلتنگی بدجور با اشتیاق قاطی شده و دلم را گاه به گاه غمگین و خوشحال میکند. مثل مجنون ها.

زودتر بیا.

من بدون تو. بدون تو حتی شبیه مرده ها هم نه، یکی از آنها هستم.

کودک بی تابی که تنها در آغوش تو آرام میگیرد حالا بدجور گلویم را فشار میدهد.

مثل بغضی که مهمان همیشگی من است.

بیا و این بغض های سنگین مرا یا بباران و یا بخندان.

همه چیز دست خود توست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها